انتظاری شیرین
شنبه 84 اسفند 20
ساعت 3:8 عصر
نوشته شده توسط :
بغض ترک خورد و نم نم بارید !!!
قلبم خسته است ،.. خسته ی تازه التیام یافته !!!
آخر مگر تا کی ، کجا
می توان این قلب خسته را وصله کرد؟؟؟
روزی می رسد که دیگر وصله ای برآن نتوان کرد....
آن وقت چه کنم ، خدایا....!!!!!
می دانی که با توام ...
با تویی که تو غربت دلت گرفته ...
حرفهایت دلم را لرزاند ، چون قدیما ...
اشک مریز، گریه مکن،
با تو هستم و می مانم در کنارت
اکنون دیگر می توانم بگویم که قلبم نزد توست
آن دورها... ، اما چه نزدیک
من دیگرچه دارم ، که بمانم؟!
همه چی در دست توست...
می ترسم که بیایم...
وچون سررسم باز سرابی بیش نبینم ...
خود می دانی که چه سخت است!
حرفهایت ، همه را شنیدم
بوی خوب احساس را از آنها حس کردم
همه بر دلم نشست و عشق دوباره در خاطرم جوانه زد
پس بازانتظار ، اما ...
انتظاری شیرین
خواهی آمد در کنارم و وجودم را سراپا عشق خواهی کرد!!!