درددل با خدا
دوشنبه 84 اسفند 1
ساعت 9:7 عصر
نوشته شده توسط :
درد دل با خدا
پس ای نفس بشنو! ای کم شرم وحیا بشنو! ای بی حیا بشنو تو همان کسی هستی که به صاحب خودت خیانت کرده آن صاحبی که با تورفاقت نموده و برای تو منعم شفیق و مهربانی بوده و غذا های لطیف و لذیذ به تو ارزانی داشته وتو را محترمانه درخانه های عالی ساکن ساخته و در ظرف های پر قیمت به تو غذا عطا کرده است و تو بدترین خیانت ها را به او می کنی و در برابر دشمن او سر فرود می آوری و اگر به تو امر کند که برای دستیابی به بیشتر از این ها با پروردگارت مخالفت نمایی آن چنان ازاو اطاعت می کنی که برایش به سجده می افتی! با اینکه به یقین می دانی که اگر خدا وند در باره ی تو بردباری ننماید و به تو قدرت و نیرو و سایر وسایل تحصیل آن را ندهد چنین کاری برای تو امکان پذیر نخواهد بود وه که چه مصیبت بزرگ و فاجعه ی عظیمی است!پس در حسرت این مصیبت بزرگ و زشت خسران عظیم باید گفت.. اناالله و اناالیه راجعون…. چه حالی خواهم داشت زمانیکه خداوندمتعال به خاطر این رفتا رهای نابه هنجار ما را مورد خطاب قرار دهد و بفرمایید: ای بی شرم! ای زشت و قبیح! مگر من به تو وجود نبخشیدم؟ مگر من تو را خلق نکردم؟
مگر تورا با کمال و متعدل نساخته ام؟ مگر من شخصا عهده دار تدبیر امور تو نبودم به گونه ای که راضی نشدم از نعمتی محروم بمانی تاآنجا که وصف کنندگان از وصف آن نعمت ها عاجز ماندند و آنها را نتوانستند شمارش نمایند و تو با همین نعمتها در محضر من به معصیت و نافرمانی من پرداختی؟پس ای کاش این شهوت های پست ازمن دور می بود و مرا از لذت های حقیقی و بزرگ بازنمی داشت و بدا بر این شرافت نا چیز و نا توان که مراازدستیابی به کرامات ارزشمند نا کام گذاشت این چقدر جای تاسف داردو چقدر حزن آور است!!!
آیا کسی هست تامرادر گریه وفریاد و ناله بر فوت چنین تشریف تجلیل یاری نماید؟ و با من هم ناله شود تا روز قیامت به خاطر ازدست دادن این نعمت های زیبا و ضایع نمودن این همه موقعیت های بزرگ و مهم!!!
ای برادران من که مانند من اهل گناه و خسران و زیانید! اینکه با برادرتان اجتماع نمایید تا مجلس ماتم برگزار نماییم ای شریکان من که اهل گناهان کبیره و عصیان هستید بیایید در این مجلس سوگواری با من نوحه سرایی نمایید
خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز هر طرف میسوزد این آتش، پردهها و فرشها را، تارشان با پود. من به هر سو میدوم گریان، در لهیب آتش پر دود؛ وز میان خندههایم، تلخ،
و خروش گریهام، ناشاد، از درون خستهی سوزان، میکنم فریاد! ای فریاد!
خانه ام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم همچنان میسوزد این آتش، نقشهایی را که من بستم به خون دل،
بر سر و چشم در و دیوار، در شب رسوای بیساحل. وای بر من، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم بدشواری، در دهان گود گلدانها، روزهای سخت بیماری.
از فراز بامهاشان، شاد دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب، بر من آتش بجان ناظر.
در پناه این مشبک شب