با تو که بهانه ی آفرینشی
شنبه 84 مرداد 15
ساعت 10:22 عصر
نوشته شده توسط :
ای پادشه خوبان!داد از غم تنهای
.. دل بی تو به جان امد وقت است که بازآیی
.مشتاقی ومهجوری دور از تو چنانم کرد.
. که از دست بخواهد شدپایان شکیبای
موعود من!
آن قدر جان سوخته تر از من داری و آن قدر مشتاق تر از من چشم به راه تو بوده و هستند. که شرم می کنم خود را در شمارومنتظران و آرزو دارن تو بدانم!
بیش از هزار سال است که جگر دوستان و عاشقان تو غریبانه آب شده و بیش از هزار سال است که سینه های داغدار با همان شراره ها وشعله هابه خاک رفته اند. به خاک رفته اند اما خاموش نشده اند که
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش.. این چراغی ست کزین خانه بدان خانه بردند
واگر باور نداری؟
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر.. کز آتش درونم دود از کفن بر آید
و هنوز آه دل سوختگاه تو شنیدنی ترین داستان هاست وگفتن از غم عشق تو جذاب ترین سخن ها !!!.
.. سینه ی هزار ساله در چند کلمه و مطلب خالی نمی شود و همین انداز بگویم که
خاک شهیدان دوست گر بشکافی هنوز آید از آن کشتگان زمزمه ی دوست. دوست
مهدویت امروز خود یکی ازپر زاویه ترین موضوع هاست و پرداختن به همه ی جوانب عمری دراز و وقتی پر برکت می طلبد
وباز خطاب به تو بهانه آ فرینش می گویم:
لایق فیض حضورت نیم اما بگذار
زندگی چند صباحی به خیالت بکنم
این شعر تقدیم به وجود مقدسش که حضور مبارکش را خواستاریم
چونم ای دوست؟
مرا پرسی که: چونی؟ چونم ای دوست؟جگر پردردو دل پرخونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن... تو لیلی شوکه من مجنوم ای دوست
به فریادم زتو هر روز فریاد... از این فریادروز افزونم ای دوست
شنیدم: عاشقان را می نوازی...مگر من زان میان بیرونم ای دوست
نگفتی:گر بیفتی گیرمت دست... از این افتاده تر کاکنونم ای دوست