• وبلاگ : آه عاشقان
  • يادداشت : دل نيست اين جان آمده از بهر در مان آمده
  • نظرات : 0 خصوصي ، 50 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    خواهم آمد
    به دل خالي گلدان حياط
    گلي از عاطفه خواهم روياند.
    ****
    يک بغل نسترن و سوسن و ياس
    هديه خواهم آورد.
    از دل مزرعه سبز فلک
    خوشه‌اي خواهم چيد.
    ****
    خواهم آمد به شما خواهم گفت:
    پرده‌ها را ز رخ پنجره ها باز کنيد.
    بگذاريد هوايي بخورند.
    خاک و خاکستر و زنگار و غبار
    از رخ آينه ها پاک کنيد
    بگذاريد نفس تازه کنند
    ****
    خواهم آمد و ندا خواهم داد:
    از دل زار اسيران قفس ياد کنيد
    پيش از آني که بميرند ز بي مهري ما
    با نگاهي
    گذري
    لبخندي
    دل غمديده‌شان شاد کنيد.
    ****
    خواهم آمد
    غزلي خواهم خواند.
    غزلي پاک تر از صبح سپيد
    غزلي ناب تر از يک گل ياس
    غزلي عاشق و مست
    غزلي پر احساس

    دنيا پر از گل مي شود وقتي بيائي

    تنها به هم پل مي شود وقتي بيائي

    لبها همه خشكيده اند اي جان كجائي

    هر روز و شبها خواندمت شايد بيائي

    ماها همه مهر تو را در دل نشانديم

    دستان پر مهر تو را بر لب فشانديم

    كشتي عمر كوتهم بر گل نشسته

    بازآ كه از دوري تو دل هم شكسته

    بازآ تو اي اميد من مهدي كجائي

    شادي نيايد بر لبم تا تو بيائي

    اي تو طبيب درد بي درمان قلبم

    من بي تو هر شب تا سحرها غرق دردم



    من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
    من مهدى، قائمه گيتى، خرد هستى و ادامه خدايم.
    شكيب شما در سراشيب عمر. ميوه باغ آفرينش، فراخى آسمانها و نجابت زمين.
    من گريه‏هاى شما را مى‏شناسم.
    با انتظار شما هر شام ديدار مى‏كنم.
    نغمه‏گر ندبه‏هاى شما در ميان كاج هاى غيبتم.
    اشك هاى شما آينده من است.
    دلتنگي هاى من، گشايش بخت ‏شماست.
    من موى گره در گرهم را نذر پريشان شمايان كرده‏ام .
    انا المهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
    با من از همه آنچه در دل داريد بگوييد.
    از گرانى بار انتظار؛
    از تيرگى شبهاى غيبت؛
    از هيمنه جور؛
    از هيبت گناه، از فريب سراب، از دروغ خنده‏ها و از دورى اقبال.
    من با ندبه‏هاى شما مى‏بالم.
    من تنگى دل شما را مى‏شناسم.
    من برق چشم شما را مى‏ بينم .
    گرمى دست‏هاى شما، چراغ خيمه صحرايى من است.
    انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
    از دورى و ديرى با من بگوييد. جز من كسى حرف شما را باور نمى‏كند.
    جز من كيست كه بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟
    جز من كيست كه بداند زخم شما، شكوفه كدام غم است؟
    گريه شما، جارى چه اندوهى است؟
    و خنده شما تا كجا شكوهمند است؟
    مرا باور كنيد.
    من تنهايى شما هستم.
    اسب آرزوهاى شما، تنها در چمن ظهور من چابك است.
    پرنده اميد شما را من پرواز مى‏دهم.
    و آشناترين رهگذر شهر شما منم.
    اناالمهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
    مرا بخوانيد و بخواهيد.
    مرا تا صبح ظهور، انتظار كشيد.
    مرا كه چون پدران روستايى، با دستمالى از مهربانى به سوى شما مى‏آيم.
    با يك سبد انار؛
    يك طبق سيب؛
    و يك سينه سخن.
    من شما را از گريه‏هاى شما مى‏شناسم و شما مرا از اجابت‏هايم.
    امسال، باران گرسنه خاك است.
    ابرها ديگر نمى‏بارند.
    خورشيد به ناز نشسته است.
    بهار خرمى نمى‏كند.
    آيا از ياد برده‏اند كه شما جمعه‏ شناسان هفته انتظاريد؟
    نمى‏دانند شما شب ها مرا به خواب مى‏بينيد؟
    و روزها
    زمين را با آهن اندوه مى‏شكافيد؟
    امسال زمين ركاب نمى‏دهد،
    و گريه انتظار، شما را امان.
    من مى‏آيم، كه هر سال، بهار آمدنى است.
    من مى‏آيم كه سفره شما بى ‏نان نباشد.
    و هفته شما، بى ‏جمعه.
    اناالمهدى؛ من موعود زمانم. صاحب عصر، قائمه گيتى، خرد هستى، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.

    اناالمهدى

    مي‌دونم يه شب مياي خاكو چراغون مي‌كني

    شيشه عمر شبو مي‌شكني داغون مي‌كني

    شنيدم وقتي بياي از آسمون گل مي‌ريزه

    كوچه باغا رو پر از بيداي مجنون مي‌كني

    شنيدم وقتي بياي غصه هامون تموم مي‌شه

    قحطي گريه مي‌آد، خنده رو ارزون مي‌كني

    آسمون به احترامت پا مي‌شه به اون نشون

    كه تو سفره زمين خورشيد و مهمون مي‌كني

    دلامون خيلي گرفته، شبامون خيلي سياس

    مي‌دونم يه شب مي آي خاكو چراغون مي‌كني

    داداش من اين شعر رو خيلي دوست دارم . آميزه اي است از حزن و شادي و اميد

     <      1   2   3   4      >