زمان صادقانه تكرار مي شود وانسان هاي بي قرار هميشه منتظرند. قلب پر تبشم بر بلنداي سحر مي ايستد و در انتظار، قامتي سبز مي روياند. چه كس خواهد آمد، تا محرم قلب غمگين و همنشين رويايي شبهاي تار اين اسير گمشده باشد؟ اي بهترين! گلهاي سرخ را به يادت بر پيراهن نيلي ام سنجاق مي كنم ونگاه منتظرم را بر سينه ي كبود افق پيوند مي زنم و در دفتر خاطراتم، الفباي كهنه زندگي را با نامت صرف مي كنم.