دنياي عاميانه ي ما را به هم نزن
با ما که عاشقيم از انديشه دم نزن
بگذار ما به حال خود آزاد بگذريم
آن دام ها از آن ِ تو ، با ما قدم نزن
چيزي است با درون من آغشته مثل درد
با اين وجود ِ نادره ، حرف از عدم نزن
من با تمام ِ دل به پريشاني ام خوشم
دستي به سايه روشن ِ تصوير ِ غم نزن