آغاز هيچ نبود ... کلمه بود ... و آن کلمه خدا بود ... عظمت همواره در جستجوي چشمي است که او را ببيند ... و خوبي همواره در انتظار خردي است که او را بشناسد ... و زيبايي همواره تشنه ي دلي که به او عشق ورزد ... و خدا عظيم بود و آفريدگار ... و خدا مهربان بود ... و چگونه مي توانست مهر نورزد ؟ بودن مي خواهد ! و از عدم نمي توان خواست ... و از عدم کسي نمي رسد ... و دانستن نيازمند طلب است ... و پنهاني بي تاب کشف ... و تنهايي بي قرار انس ... و خدا از بودن بيشتر بود ؛ و از حيات زنده تر ... و از غيب پنهان تر ... از تنهايي تنهاتر و براي طلب بسيار داشت و عدم نيازمند نيست ... نه نيازمند خدا و نيازمند مهر ... نه مي شناسد نه مي خواهد نه درد مي کشد و نه انس مي گيرد و نه هيچ گاه بي تاب ميشود